آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

دنیایه ما اندازه هم نیست

دنیای ما اندازه هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر می‌خوابم
من هر شبُ تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازه هم نیست
من خیلی وقتا ساکتم، سردم
وقتی که میرم تو خودم شاید
پاییز سال بعد برگردم
دنیای ما اندازه هم نیست
می‌بوسمت اما نمی‌مونم
تو دائم از آینده می‌پرسی
من حال فردامم نمی‌دونم
تو فکر یه آغوش محکم باش
آغوش این دیوونه محکم نیست
صد بار گفتم باز یادت رفت
دنیای ما اندازه هم نیست


متن های عاشقانه

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

خودباوری و اعجاز عواطف

مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

قبل از هر چیز انسان باید جایگاه حقیقی خود را بشناسد و بداند که او خلیفه ا... است و بار امانت بزرگی را بر دوش گرفته که باید به مقصد برساند.

او باید بداند که منتخب خداوند است و خداوند اول عاشق اوست پس با چنین کرامتی هرگز نباید جز به مقام و جایگاه الهی خود بیندیشد. باید بداند که انبیای الهی هم برای بهتر شدن برنامه های او برگزیده شده اند و نیز باید بداند او عجیب الخلقه است که در آفرینش او اهدافی بوده است.

لذا بیشتر از هر چیز لازم است که خود را بشناسد و بداند که از نعمات زیادی برخوردار است همچون قوه ناطقه و نیروی تفکر و تعقل، عواطف، احساسات و توانایی های مغزی بنابراین نباید ارزش خود را کم بداند و به مصداق بیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

ادامه مطلب ...

اشک های تنهای من ...

دردها و اشکهایم را از تو پنهان میکنم و خنده هایم را به تو

 

 هدیه می دهم  و شادی هایم را با تو قسمت میکنم .

 

تمام لحظه های تنهایی دیروزم را برات به زیبای ترسیم میکنم

 

تا اندوه دیروز من امروز تو را ویران نکند

 

 و در اندیشه ات جز به شادی و خوبی به چیز دیگری نیندیشی که

 

دیروز رفته است  و دیگر نخواهد آمد .

 

 پس امروز را دریاب که فردایی شاید نباشد .

حالا که دوست دارم ...

حالا که تو دوستم نداری چه کنم؟ ...با درد بزرگ بی قراری چه کنم؟

 

گیرم که کنم عشق تو از سینه برون ...با این همه زخم یادگاری چه کنم؟

 

نیست ترسم فقط از تنهایی ...با حسرت تلخ این جدایی چه کنم؟

 

پر بود هوای دلم از دلتنگی ...گفتی که کنم دل از تو خالی چه کنم؟

 

اینجا که نفس کشیدنم اجباریست ...با قصه ی جبر زندگانی چه کنم؟

 

رفتی و شدم من پر از این فکر غریب ...حالا که تو دوستم نداری چه کنم؟

روی حرفم هستم ...

 

میخوام روی حرفم هنوز ایستاده باشم

بذا دوستت دارم رو هزار بار گفته باشم


بخوای تا قیامت می گم دوستت دارم رو

بهونه ای نمی خوام به دستت داده باشم

 

ما که گفتیم هزار بار تو یک بار هم نگفتی

ولی نزدیکه اون روز که به دامم بیفتی

سید محمد مرکبیان

هر چیزی به تنهایی سخت است

تنها مردن 

تنها شام خوردن

تنها زندگی کردن...

به خودت که خو میگیری 

با تنهایی زندگی میکنی

شام می خوری

با تنهایی ,میری.

درست وقتی که تنها نیستی...


تله موش

talemoosh.jpg موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته‌ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود .موش لب‌هایش را لیسید و با خود گفت :«کاش یک غذای حسابی باشد. اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه حیوانات بدهد. او به هرکسی که می‌رسید، می گفت: «توی مزرعه یک تله موش آورد‌ه‌اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . . .». مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت: « آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد». میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سر داد و گفت: «آقای موش من فقط می‌توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می‌دانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود. موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: « من که تا حالا ندیده‌ام یک گاوی توی تله موش بیفتد!» او این را گفت و زیر لب خنده‌ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد. سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟

ادامه مطلب ...

 

 

و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطارست هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟

ادامه مطلب ...

 

کاش باران بودم 

تا نم نمک؛ 

دست های با نمک تو را،
 
که بوی 

"بِه

می دهند 

می بوییدم و می بوسیدم 

و لحظه، لحظه
 زمان تکرار می شد  
+++++  
ماندن همیشه خوب نیست...
رفتن هم همیشه بد نیست...
گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت...
باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...
اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...
مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...
و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی...
و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی،بمانی
 
ادامه مطلب ...