1- من آموختم که هر چقدر بزرگتر می شوم کمتر به من توجه می شود.(۶ساله)
۲ـ من آموختم که هیچ وقت برای التیام بخشیدن به یک رابطه صدمه دیده دیر نیست.(۵۷ساله)
3ـ من آموختم که هر موفقیت بزرگی در ابتدا نا ممکن به نظر رسیده است.(۴۷ ساله)
4ـ من آموختم که برای اینکه روز خوبی داشته باشی در طبیعت به دنبال نشاط و زیبایی باش. گوش کن تا صدای زیبا بشنوی . با دیگران سخن مهر آمیز بگو و برای یک نفر بدون اینکه خودش بفهمد،یک کار خوب انجام بده.(۸۵ساله)
۵ـ من آموختم که تقریبا هیچ کلالی مرغوبی ارزان نسیت.(۵۲ ساله)
۶ـ من آموختم که بچه دار شدن مشکلات زناشویی را حل نمی کند.(۲۴ساله)
۷ـ من آموختم که دیدن درد و غم دیگرای بدترین درد است.(۴۶ساله)
8ـ من آموختم که هنوز خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرم.(۹۲ساله)
۹ـ من آموختم که نمی توانم از دیگران انتظار داشته باشم که مشکلات مرا حل کنند.(۳۴ساله)
۱۰ـ من آموختم که انسانهای سخاوتمند کمتر دچار مشکلات ذهنی و احساسی می شوند.(۵۱ساله)
لطفا به ادمه مطالب مراجعه فرمایید!
ادامه مطلب ...دیوار
چه داستان زیبایی...
فقط یک دقیقه طول میکشد تا این داستان را بخوانید وطرز تفکرتان را تغییر دهید.
دو مردکه هر دو به شدت بیمار بودند ، در یک اتاق دو تخته در بیمارستان ، بستری بودند .
یکی در این سوی اتاق و دیگری در آن سو . یکی از آن ها اجازه داشت روزی یک ساعت بعد از ظهر ها روی تخت به حالت نشسته در آید تا به تخلیه مایع از ریه هایش کمک شود .
تخت او در کنار تنها پنجره اتاق قرار داشت .
ادامه مطلب ...وصیت کوروش کبیر
اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند . جانشین من خشایارشاه باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .
ادامه مطلب ...کیک دارچینی
مواد لازم
تخم مرغ ..... ..... ..... 5 عدد
شکر ......... ..... ..... سه چهارم پیمانه
ادامه مطلب ...چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید : ...
فروردین تا 10 فروردین - درخت زبان گنجشک (حساسیت)سرشار از جذابیت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه دیگران را به خود جلب کند. عاشق زندگی، فعالیت و حتی پیچیدگی ها است. مستقل، خوش سلیقه، پراحساس، یار و هم صحبتی خوب است. کسی که تمایل به عفو و گذشت ندارد.
11 فروردین تا 20 فروردین - درخت افرا (استقلال فکری)
فردی معمولی نیست و سرشار از تصور و خلاقیت و ابتکار، خجالتی و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متکی به نفس، به دنبال تجارب جدید و گاهی عصبی است اما حافظه و ذهنی قوی دارد و به آسانی یاد می گیرد و همیشه می خواهد اثری خوب روی دیگران داشته باشد.
شنبه: زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی را در رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام. وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است.
چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. برای شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم.
ادامه مطلب ...در درونتان بمانید. به خودتان اجازه ندهید تا با نظریات دیگران اداره شوید یا دیگران با نیات و خواستههایشان، شما را به این طرف و آن طرف هل بدهند. در متعادل کردن خود با دیگران اشتباه نکنید و خودتان را با دیگران همسطح نکنید.
در زمان بودا یکبار اتفاقی افتاد. «امراپالی» فاحشهای مشهور و زیبا، عاشق راهبی بودایی، یک فقیر شد. بودا و راهبانش در سفر بودند تا به جایی که «امراپالی» زندگی میکرد، رسیدند و همانجا توقف کردند. در آنجا بود که زن، عاشق راهب شد و به او گفت: «به خانهام بیا و تا فصل بهار که چهار ماه دیگر است، نزد من بمان.»
راهب پاسخ داد: «من باید نزد استادم بروم و از او سؤال کنم. اگر او اجازه داد، خواهم آمد.»
این ماجرا، باعث حسادت راهبهای دیگر شد. زمانی که راهب جوان نزد بودا رفت تا سؤالش را بپرسد، عده زیادی این ماجرا به گوششان رسیده بود. راهبها جلوی راهب جوان را گرفتند و به او گفتند: «اگر حتی اجازه دهی که آن زن پاهایت را لمس کند، گناه کردهای، زیرا بودا گفته است زنی را لمس نکنید و اجازه ندهید زنی هم شما را لمس کند. این کار تو، قانونشکنی است و حالا میخواهی چهار ماه نزد آن زن اقامت کنی؟» راهب جوان پاسخی نداد و به حضور استاد رفت، بودا نیز جریان را از راهبها شنیده بود؛ راهبها، راهب جوان را همراهی کرده بودند. پس بودا در حضور همگی آنها گفت: «به شما گفتهام زنی را لمس نکنید و توسط زنی هم لمس نشوید، چرا که هنوز در مرکز درونیتان مستقر نیستید، اما در مورد این راهب جوان، این قانون صدق نمیکند، زیرا میبینم که او توسط درونش هدایت و اداره میشود.» سپس رو به راهب جوان کرد و گفت: «بله، تو اجازه داری.»
دو پسر جوان که بسیار فقیر بودند، با گدایی کردن غذا، از خانهای به خانهای در شهر و حومه شهر زندگی میکردند. یکی از آن دو، کور مادرزاد بود و دیگری یاریاش میداد؛ بدینسان آندو با یکدیگر میگشتند و برای غذا گدایی میکردند.
یک روز پسر کور، بیمار شد. رفیقش گفت: «همینجا بمان و استراحت کن. من میروم و برای هر دوتایمان گدایی میکنم و برایت غذا میآورم». و پسر رفت.
ازقضا در آن روز، به آن پسر غذای لذیذی دادند: فرنی به سبک هندی. او هرگز در عمرش چنین غذایی نخورده بود و از خوردن آن بسیار لذت برد. اما بدبختانه هیچ ظرفی با خود نداشت تا برای دوستش هم ببرد. بنابراین همه غذا را خودش خورد. وقتی به نزد دوست نابینا برگشت گفت: «خیلی متأسفم، امروز غذای لذیذی خوردم به اسم فرنی، اما نمیتوانستم از آن غذا، برایت بیاورم».